کلید مغز من کجاست ؟

ساخت وبلاگ

کلید مغز من کجاست ؟

یادداشتی بر کتاب سیاهی های زمین را خط نمی زنم اثر افشین معشوری

 

عصر امروز را باید عصر تحول نامید ، عصری که در  آن بشر بیش از گذشته همه چیز را به خدمت خویش گرفته  بلکه بتواند روزنه ی تازه ای رو به افق های روش تر بگشاید و به درک درست تری از زندگی برسد . انسان امروز فارغ از تمامی گرفتاری های روزمره ، دغدغه های تازه ای دارد ، برای او فرهنگ ، هنر و ادبیات ابزاری ست که می خواهد با کمک آن صدای خود را به گوش همه برساند ، رهایی از قید تمامی حصارها آرمان بزرگ اوست و آرمانشهر او در چند خواسته ی کوچک و حقیر خلاصه نمی شود ،  از مرزبندی های جغرافیایی بیزار است و با جنگ و خونریزی و بی رحمی و ظلم و ستم میانه ای ندارد . برای او همه چیز در انسانیت و عشق خلاصه می شود و برداشت او از ادبیات نیز چیزی جز این نیست  و درست به همین دلیل است که شاعر در دوره ی معاصر بیش از گذشته خویشتن را متعهد به آرمان های انسانی می داند و تلاش می کند خالق آثاری باشد که در آن به طرح بایدها و نبایدها پرداخته شود و جهان را نه آنچنان که هست بلکه آنچنان که باید باشد نشان دهد .

افشین معشوری را باید در ردیف چنین شاعرانی به حساب آورد . کسی که با قلم آشناست ، واژه ها را می شناسد ، درد و رنج را با تمام وجود حس کرده ، با مردم است و تمامی تلاش او بر آن است تا زبان گویای جامعه ی خویش باشد . افشین معشوری را پیش از آن که شاعر بدانیم باید یک فعال فرهنگی و اجتماعی بدانیم . او متولد بهمن 1349 و کارشناس خبرنگاری سیاسی و اقتصادی و کارشناس ارشد ایران شناسی ست . در لنگرود به دنیا آمده و این روزها سردبیری ماهانه ی فرهنگی اجتماعی عطر شالیزار و مدیر مسئولی هفته نامه ی خردورز را بر عهده دارد . هر  چند کار فرهنگی بدون وابستگی و به صورت مستقل سخت و دشوار است اما او تمامی سختی ها را به جان خریده تا همچنان عطر شالیزار و خردورز از نفس نیفتد  . حاصل تلاش چندین ساله  ی او در شعر و شاعری  سروده هایی  ست که در روزنامه ها ، هفته نامه ها و مجلات گوناگون به یادگار مانده است . دغدغه های فراوان او در زمینه شعر و ادبیات سبب گردید سال گذشته مجموعه ی شعری از این شاعر با نام سیاهی زمین را خط نمی زنم روانه ی بازار کتاب گردد . سیاهی های زمین را خط نمی زنم در قالب سپید و در  60 صفحه  توسط انتشارات آوای غزل  با مقدمه ای از فرامرز محمدی پور به چاپ رسیده است .

تفکری فلسفی عمیقی در این اثر موج می زند و درست به همین دلیل این مجموعه هرگز در سطح باقی نمی ماند . یکی از ویژگی های این اثر تفکر عمیق همراه با تشبیه های خاص و منحصر به فرد است که شعریت هر شعر را به اوج می رساند و خواننده را به خوبی درگیر چیستی و چرایی  و تفکر در گذشته ، حال و آینده می کند :

پازل را زیر و رو می کنم

جا مانده تکه یی

مثل جوانی مادرم در صف

و پاهای برادرم در جنگ  ( ص 14 )

وسعت بخشی در مواردی خاص در این کتاب  گاهی چنان خواننده را غرق و درگیر می کند که احساس می کنی زبان این قلم زبان شاعر نیست زبان ما نیز هست . آفرینش این نگاه آن قدر جاذبه دارد که هم مظلومیت را فریاد می زند و هم درد و رنج را :

خالی از تو

نخواهد شد جهان

به یاد توست

وقتی

کودکان اشک های تو را

مشق می کنند

و دیکتاتورها

بر گرده ی قبیله ات

کباب غاز

و شراب شیراز می نوشند ... ( ص 15 و 16 )

بارزترین ویژگی این اثر آگاهی بخشی صریح و بی پرده است به گونه ای که هم درد را گوشزد می کند ، هم درماندگی را یادآور می شود  :

برف

همچنان می بارد

و زمین

می بلعد همه ی زیبایی ها را

مانده ام

با جنازه ای بر دوش

و گورکن هایی در حال اعتصاب  ( ص 17 و 18 )

شاعر با وسواس در انتخاب واژه ها و بهره گیری از نمادهای خاص ، تلاش می کند رذالت و پستی دنیا و انسان نماها را در لایه های پیدا و پنهان شعر خود آشکار سازد :

چه زود کلاغ می شویم

بعد از بازی رنگ ها

حالا طوطی وار

مثل اسب

نشخوار می کنیم

نیم جویده ی قاطرهای عربده کش را ( ص 21 )

افشین معشوری زاده ی طبیعت سرسبز شمال است  . جنگل ، کوه ، دشت ، برف ، ریشه ، هوا ، باد ، باران ، هرکدام برای او مفهوم خاصی دارد و با بهره گرفتن از همین مفاهیم است که دست به آفرینش شعر می زند و تا بدانجا پیش می رود که از دیدگاه او ، رقص باران حتی کولکافیس ها راهم شاعر می کند :

باران است دیگر

وقتی می بارد

کولکافیس ها هم شاعر می شوند ( ص 26 )

کولکافیس نوعی پرنده از خانواده ی بلبل که خوش صداست .

دنیا در نگاه شاعر آن چنان بی اعتبار است که همیشه شکی عمیق در سطر سطر شعرهایش موج می زند . این شک هرگز به یقین نمی رسد و جایی اگر از آرامش سخن به میان می آید نام عادت بر آن گذاشته می شود :

آدم برفی جان

ابرها هم رفتند

حالا آن دورها

نزدیک خانه ی خورشید

از خجالت یک وهم

می چکد

اشک از گونه های بلورین تو ( ص 13 )

مشکوکم

به چشم آسمان

که خیره مانده

بر باغ و باد و درخت و من و تو ( ص 30 )

عادت کرده ام به برگ و باد

به کمان های بی رنگ

حتی به اردیبهشت های بی رنگ و بو ( ص 25 )

و جالب آن که این شک و تردید  در سطرهای دیگر این مجموعه آشکارتر بیان می شود تا کوتاهی دنیا را بیشتر در معرض دید خواننده قرار دهد :

باریک

کوتاه

بین تولد و مرگ

لافند باز خوب می داند ( ص 36 )

لافند باز مردی که حرکات نمایشی را روی طناب انجام می دهد .

سمبل ها از دیرباز جایگاهی ویژه در شعرفارسی داشته اند و این اثر نیز از این قاعده مستثنی نیست . به کارگیری سمبل ها برگرفته از اندیشه های عرفانی ، فلسفی و اجتماعی شاعر است :

سیبی نبود

از آسمان

سنگ بر سرمان بارید

وقتی

سیب را دیگران خوردند ( ص 39 )

سیب سمبل میوه ی ممنوعه است که آدم با خوردن آن به زندگی در زمین دچار گردید .

لال شده ام

در جهان پر از فریاد

آهای کبوتر

تخم هایت کو ؟ ( ص 48 )

کبوتر سمبل آرامش ومعصومیت و زیبایی های از یاد رفته در جهان امروز است .

گر چه شاعر همیشه در شک و تریدید و عادت گرفتار است اما شنیدن صدای خدا از لابلای قطره های باران برای او حس شیرین زندگی و امید است و این شاید همان بازگشت به اصل خویش باشد :

و من

صدای خدا را

از لای قطره ها

همان ها که از ابرهای شمالی زاده می شوند

شنیدم  ( ص 45 )

آشویتس بی تردید یکی از بهترین های این اثر است جایی که شاعر در میان ماسک ها در بی نقاب ترین خیابان هم دربدری را تجربه می کند و در جهنم خیالش نیز هر  چند بی دود ، هر چند بی آتش ، رقص مرگ بر پاست ک

ماسکه کرد

بالماسکه

ماسک ها را

و من در بی نقاب ترین خیابان

مانده ام با ارواحی سرگردان

که هر آن

حادثه یی می زایند ...( ص 47 )

قلم افشین معشوری روایتگر درد و رنج انسان های امروزی ست گرچه برون رفتی از این همه درد نیست اما شاعر به حکم رسالت خویش تلاش می کند تا راوی دردها باشد شاید راهی نو برای زیستنی بهتر فراهم شود و انسان بتواند با رهایی از اسارت مدرن به زندگی خود جهتی تازه ببخشد . برای صاحب اثر بهترین ها را آرزومندم و امیدوارم در مسیر شعر و شاعری و ادبیات همواره موفق باشند .   دهم دی ماه 97 ، گنبدکاووس ، حسن حسینی شورستان

خانه ی ما تهران نیست...
ما را در سایت خانه ی ما تهران نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hasanhosseini بازدید : 82 تاريخ : جمعه 13 دی 1398 ساعت: 17:03